فروید در عین اینکه بنیانگذار روانشناسی است، پایه گذار مطالعات روانشناسانه ادبیات و هنر نیز می‌باشد. با کشف موضوع ضمیر ناخودآگاه توسط فروید تحول بزرگی در عرصه نقد به وجود آمد، زیرا تا پیش از او و کشف ضمیر ناخودآگاه، مطالعات و نقد ادبی و هنری به طور عمده بر اساس ضمیر خودآگاه و نیت ضمیر خودآگاه استوار شده بود. نظریات او به شرح زیر است :

  1) فروید معتقد است که نیروی انگیزش اغلب اعمال ما قوای روانی‌اند که سلطه ما بر آنها بسیار کم است. در نظر فروید و اکثر پیروان او شاعران و نویسندگان (هنرمندان) در حکم بیماران عصبی هستند و اثر آنها گزارشی از بیماری آنها است.
فروید دریافته بود که بیمار روانی ناخودآگاه گاهی به جای واژه‌ای از واژة دیگر استفاده می‌کند و می‌خواست به این نتیجه برسد که اثر هنری در واقع خواسته هنرمندان است که از یک بیمار روانی ناشی می‌شود، اما به‌صورتِ ناخودآگاه به طریقی دیگر مطرح می‌شود. این نخستین فرض اصلی فروید بود. 

  2) فروید فعالیت ذهن انسان را به سه منطقه روان نسبت می‌دهد: نهاد، من، فرامن.

   نهاد :قسمت لذت‌طلب و مخرّب، مخزن لیبیدو و انرژی جنسی، ارزشها را نمی‌شناسد.

   من : پیرو منطق و اصل واقعیتها در جامعه و رابط بین نهاد و فرامن، ملاحظه‌گر

  فرامن : پیرو احساس و باید و نبایدهای اخلاقی، ایثار، غرور، همان وجدان است.

   3) دومین فرض فروید که بسیاری از متخصصان روانشناسی، از جمله کارل گوستاو یونگ و آلفرد آدلر، آن را رد کرده‌اند، آن است که انگیزه و نیروی محرک کل رفتارهای انسان در نهایت همان چیزی است که می‌توانیم غریزه بنامیم. فروید نیروی اصلی روان را لیبیدو می داند.

   4)عقده هایی که فروید مطرح کرده است از جمله ی آن ها :

   عقده ی ادیپ : حدودسن4-5سالگی دوران بسیارحیاتی دررشدروانی ماانسان هاست؛درواقع مادربزرگسالی ماحصل همان چندسال اول کودکی خودمان هستیم.این دوره ای که فرزندپسردرواقع به مادرخودش مهرمی ورزدوپدرخودرارقیب تلقی می کند

   عقده ی الکترا : ویادختربچه هادرآن مرحله همین حساسیت را نسبت به پدرشان دارندومادرخودشان را رقیب خودمی بینند.

   روانکاوان معتقدند که این مرحله،مرحله ی بسیارحساسی است وفقط زمانی کودک باسلامت روان ازاین مرحله  عبورمی کندکه کودک پسرباپدرش هم هویت شودوفرزنددخترهم بامادرخودش.درغیراین صورت این افراددربزرگسالی بامشکلات روانی بسیاری روبه روخواهند بود.

   5) یکی دیگر از نظریات فروید خودآگاه و ناخودآگاه بود که منظور او از ناخود آگاه یعنی مالک و دارنده ی آن از محتوا ی آن خبر نداشت .انباری پنهان ،از یادهای فراموش شده و واپس زده که به یاد نمی آید؛پس ناخودآگاه نام نهادندتمامی محتوای ناخودآگاه واپس زده نیست..

 فروید سه مرحله برای واپس زنی شرح میدهد:

 1)واپس زنی آغازین:بر ضد غریضه نیست بلکه بر ضد نشانه ها یا نماینده های اندیشه ساز است که ورود آنها به خودآگاه انکار می شود و غریضه به آن تثبیت می گردد.

این گونه،نخستین هسته ی ناخودآگاه شکل می گیرد تا به صورت قطبی برای جذب عناصری عمل کند که باید واپس زده شود.

 2)واپس زنی شایان:در آن مشتقات ذهنی نماینده های تحریری واپس زده ی چنین اندیشه هایی که از خواستگاه دیگری با آن همراه شده ا ست سرنوشت واپس زنی آغازین را خواهند داشت.

 3)باز گشت واپس زده: فروید همیشه اصرار داشت که چیز های واپس زده شده نه تنها از نابودی می گریزند و در ناخودآگاه نگهداری می شوند، بلکه گرایش به باز پدیدار شدن دارند.(دکترمحمدصنعتی،1383)


نوشته شده در  پنج شنبه 90/2/1  توسط ما سه نفر  |  نظر


نقد روانشناسی تقریباً همزاد خود روانشناسی است. زیرا از همان آغاز فروید در فعالیت‌های خود بخشی را به بررسی ادبیات و هنر اختصاص داد. بنابراین مطالعات ادبی و هنری و روانشناسی عمری بیش از یک صد سال دارد. فروید با برگرفتن برخی از مضامین و اسطوره‌های ادبی همچون اودیپ، کوشید تا نظریات انتقادی خود همچون عقده اودیپ را مطرح کند. بنابراین، او منابع ادبی و هنری را سرچشمه‌هایی برای شناسایی و پرداختن به روانشناسی خود می‌پنداشت. به بیان دیگر، ادبیات و هنر نیز در رشد و توسعه روانشناسی و روانکاوی نقش عمده‌ای ایفا می‌کنند. به همین دلیل است که در دوره تکوین روانشناسی و روانکاوی تا این حد ادبیات و هنر حضور دارند. در نتیجه نمی‌توان نقش ادبیات را در کشف بزرگ ضمیر ناخودآگاه نادیده انگاشت. البته دامنه مطالعات روانشناسی فقط به ادبیات و هنر محدود نمی‌شود، همانگونه که نقد ادبی و هنری نیز به مطالعات و نقد روانشناسی محدود نمی‌گردد، اما تعامل این دو با یکدیگر تاثیری عمیق و غیر قابل انکاری بر هم داشته است. چنانکه نقشی که روانشناسی در نگرش به انسان و فرهنگ و نقد آنها داشته است، در تحول از نقد سنتی و سپس پوزیتیویستی به نقد نو، غیرقابل انکار بوده است.

نقد روانشناسانه گرایشهای مختلفی دارد؛ مثلاً گاهی به مطالعه زندگی و شخصیت آفریننده اثر می‌پردازد که این امر باعث شده تا منتقدان این شیوه بر سبک روانشناسی در نقد این ایراد را بگیرند که نقد روانشناختی به هنرمند به‌عنوان بیمار روانی می‌نگرد و اثر را زاییده توهمات و مشکلات روانی او می‌داند. که این خود جای بحث فراوان دارد.
این شیوه گاهی به مطالعه خود اثر توجه می‌کند و گاهی تأثیرات اثر را بر خواننده بررسی می‌کند؛ که البته یک نقد کامل و جامع در حیطه نقد روانشناختی باید به تمامی این مسائل همزمان بپردازد و به نحوی قابل قبول آنها را به هم ربط دهد.
این نوع نقد ارتباط نزدیکی با جامعه‌شناسی و تا حدودی اسطوره‌شناسی نیز دارد.(دکترشمیسا،1386)


نوشته شده در  پنج شنبه 90/2/1  توسط ما سه نفر  |  نظر


نقد ادبی امکان درک نکته های بدیع و لطیف آثار را فراهم می کند در نتیجه خواننده   می تواند از مطالعه ی آثار ادبی بهره و لذت ببرد . ارزش واقعی، آثار ادبی را آشکار می کند و مشخص می کند که رعایت چه قواعد و اصولی سبب شده تا اثری مورد قبول واقع شود و یا وجود چه عواملی سبب شده تا اثری مورد بی اعتنایی قرار گیرد. نقد ادبی، گذشته از این که سازنده و دارای اهمیت فراوان است گاهی خود،نوعی آفرینش هنری نیز محسوب می شود.
نقد ادبی، بررسی همه جانبه و کامل یک اثر ادبی است. می دانیم توجه به نقد لغوی کافی نیست و منتقد می باید به بحث در معنی و مضمون یک اثر ادبی نیز بپردازد ( نقد معنی ) و هدف و غرض خاص شاعر یا نویسنده را باز گو کند.(دکترشمیسا،1386)


نوشته شده در  پنج شنبه 90/2/1  توسط ما سه نفر  |  نظر


   در محدوده ی غزلیاتی که در این مقاله بررسی شد شش بار سایه ، سه بار پرسونا ، پنج بار آنیموس ، پنج بار من ، هفت بار فرامن ، یک بار احساس حقارت ، دو بار عقده برتری جویی دو بار اصل برتری جویی ، یک بار هدف وغایت زندگی ، ودوبار هم نظریه خود خلاق دیده شد .

البته نمی توان گفت که تمام غزلیات به همین الگو هستند و این ها تنها نتایجی ست که از میزان محدودی غزل گرفته شده است .

با این وجود می توان نتیجه گرفت که با توجه به تعداد " فرامن " موجود در غزلیات مولانا که هفت بار است مولانا شخصیت بسیار احساساتی داشته و بیشتر غزلیات او احساسی است . در صورتی که نقطه ی مقابل " فرامن " یعنی " آنیموس " در این محدوده ی تحقیقاتی حدود پنج بار مشاهده شده است . پس می توان گفت که او کمتر از خشونت در غزلیاتش استفاده مکیکرده و غزلیات حماسی او بسیار کمتر بوده است .

با توجه به تعداد کم " پرسونا " متوجه میشویم که او در غزلیاتش کمتر به نقاب زدن در جامعه روی آورده و بیشتر همرنگ با جامعه بوده . و همچنین با توجه به تعداد " من " که پنج بار دیده شده و نقطه ی مقابل آن که " نهاد " است سه بار دیده شده می توان نتیجه گیری به عمل آورد که بخش " من " مولانا در بیشتر اوقات توانسته بخش " نهاد " او را سرکوب کند و مانع انجام خواسته ها و هوس های دل او شده است .

همچنین می توان با توجه به تعداد " سایه " در این غزلیات که حدودا شش مرتبه بوده است نتیجه گرفت که مولانا مانند هر انسان دیگری کمبود هایی در زندگی داشته که او را آزار میداده است و از آن ها در غزلیاتش سخن گفته .

در این پروژه همه ی افراد می توانند مخاطب ما قرار بگیرندبه دلیل این که همه ی افراد مخصوصا  ایرانی ها باید با افراد بزرگی همچون مولانا آشنا باشند . اینکه دیگر آفردا با فرهنگ غنی ایرانی آشنا شوند و مردم ایران هم حداقل کاری که می توانند بکنند آن است که شاعران خویش را بشناسند واجازه ندهند که ملت های دیگر شاعران ما را جزء افتخارات خود قرار دهند این پروژه که در واقع به نوعی مولوی شناسی هم بود باید مخاطب همه ی مردم مخصوصا ایرانی ها قرار بگیرد در واقع هدف از انجام این پروژه تبیین فرآیند معنا بوده است برای اینکه بفهمیم مولانا هدفش از سرودن این غزلیات چه بوده است . تا بتوانیم شخصیت مولانا را جور دیگری به مردم معرفی کنیم .


نوشته شده در  پنج شنبه 90/2/1  توسط ما سه نفر  |  نظر


در انتها شایسته ذکر است که از کسانیکه ما را در این پرو‍‍ژه یاری نمودند به خصوص خانم کاشانی خطیب وخانم صادقی کمال تشکرراداشته باشیم

سال تحصیلی1389-1390

 


نوشته شده در  پنج شنبه 90/2/1  توسط ما سه نفر  |  نظر


<      1   2   3   4      >