غزل شماره ی 156 :

 ای هوس های دلم بیا بیا بیا بیا                                                           ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا

 نقد روانکاوانه : دراین بیت از غزل مولانا از هوس ها و شهوت های دلش سخن می گوید و مخاطب آرزو ها و هوس هایش هستند پس می توان گفت که در این بیت به عقیده ی فروید " نهاد " سرکوب نشده و بگونه ای فوران کرده است .

 غزل شماره ی 160 :

 مفروشید کمان و زره و تیغ زنان را                                                          که سزا نیت سلح ها به جز از تیغ زنان را       

 نقد روانکاوانه : در این بیت از غزل مولانا ، به خاط اورده شدن کلماتی چون کمان زره و سلح و تیغ زنان " انیموس " وجود دارد و در عین حال به دلیل اینکه عقل دارد صحبت می کند و در آن خبری از احساسات نیت و می توان گفت که به عقیده ی فروید گوینده ی این بیت " من " است .

غزل شماره ی 163:

 بدوید ای حریفان بکشید یار مارا                                                          به من ارید اخر صنم گریز پا را

 نقد روانکاوانه : در این بیت از غزل مولانا از یکی از مراد هایش و خواسته هایش سخن می گوید که شاید دست یابی و به دست اوردن صنم بوده است سخن به میان اورده است . پس می توان گفت در این غزل به عقیده ی یونگ" سایه " وجود دارد .

 غزل شماره ی 169 :

 روترش کن که همه روترشانند این جا                                                         کورشو تا نخوری از کف کف هر کور عصا

 نقد روانکاوانه :

 در این بیت از غزل مولانا ، به دلیل اینکه از روترش بودن دیگران در این محل شکایت می کند و اینکه به کور بودن و ندیدن سفارش می کند تا از هر ادمی ضربه نخوری می توان گفت که به عقیده ی فروید " سایه " یا عقده وجود دارد و همچینین چون شیوه ای را برای کنار امدن با جامعه و محیط بیان کرده و از کورشدن سخن گفته می توان گفت که درا ین غزل مولانا از " پرسونا " یا نقاب استفاده کرده است .

غزل شماره ی 58 :

 بدم بی عشق گمراهی ، در آمد عشق نا گاهی                                             بدم کوهی شدم کاهی برای اسب سلطان را

 اگر ترک است و تاجیک است بدو این بنده نزدیک است                             چو جان با تن و لیکن تن نبیند هیچ مرجان را

 در این بیت از غزل مولانا ، او درباره ی شیوه ی سازگاری و چگونگی کنار آمدن خودش با این روزگار گفته است . برای مثال می گوید در گمراهی عشق بوده است که ناگاه عشق برآمده است و چون کوه و کاه شده است ، طبق نظریات یونگ طریقه ی سازگاری و کنار آمدن با چیزی را همان نقاب یا " پرسونا " می گویند . پس نقش پرسونا را در این بیت به روشنی می توان دید

غزل شماره ی 59 :

تو بر نامی عشق را منه با خواری دونان                                                 که هست اندر قفای او زشه عشق رایت ها

 چو دیگ از زر بود او را سیه رویی چه غم آرد                                   که از جانش همی تابد به هر زخمی حکایت ها

 تو شادی کن ز شمس الدین تبریزی و ازعشقش                                     که از عشقش صفا یابی و از لطفش حمایت ها

 در این بیت از غزل مولانا ، او یک سری پند و اندرز و نکات اخلاقی را بیان کرده است که البته احساسات شخصی در آن مشخص است و چون از لحاظ منطقی و عقلانی این پند و اندرز را نیاورده است گوینده ی آن " من " نمی تواند باشد . و همین طور کاملا از لحاظ احساست شخصی بیان شده . و این حتی از خواندن بیت هم مشخص می شود که احساسات مولانا گوینده ی این سخنان است . پس به عقیده ی یونگ در این بیت " فرامن " وجود دارد .


نوشته شده در  پنج شنبه 90/2/1  توسط ما سه نفر  |  نظر


 غزل شماره ی 60 :

چه داند دام بی چاره ، فریب مرغ آواره ؟                                                 چه داند یوسف مصری ، غم و درد زلیخا را

 در این بیت از غزل شماره ی 60 مولانا ، او از غم و درد و فریب شکایت کرده است و از این گفته که غم و مشکلات زلیخا را یوسف نمی داند و از آن جا که بی اطلاع است طبق نظریه ی یونگ این احتمال وجود دارد که آگاه نبودن یکی از غم و درد دیگریجزو یکی از عقده ها و مشکلات خود مولانا بوده باشد و این منجر شده تا او این غزل را بسراید پس می توان گفت گه در این بیت " سایه " وجود دارد .

غزل شماره ی 75 :

ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را                                                این یوسف مصری را این خوش قد و قامت را

 در این بیت از غزل شماره ی 75 مولانا ، او یکسری اتفاقات را به خودش گوشزد می کند که آیا این روز قیامت و این یوسف مصری که معشوق است و خوش قد و قامت است را نمیبینی ؟ و گوینده ی آن احساسات اوست نه عقل چون از خوبی ها و زیبایی ها می گوید نه از منطق و عقل پس می توان گفت که در این بیت طبق نظر یونگ " فرامن " وجود دارد . و احساسات مولانا در آن به طور کامل مشخص است .

غزل شماره ی 106 :

 مرا حلوا هوس کرده اس حلوا                                                              میفکن وعده ی حلوا به فردا

 زهی حلوا ی گرم و شیرین و چرب                                                    که هردم می رسد بویش ز بالا

 در این بیت از غزل مولانا ، از خواسته های دلش می گوید . در واقع هوس و شهوت به وضوح در این غزل به صورت کامل مشخص است اما اینکه ایا مقصود او از حلوا همان حلوایی است که ما فکر می کنیم مشخص نیست .شاید منظور او از این حلوایی که توصیف کرده و دلش خواستار آن است و شیرین است چیز دیگری باشد ولی در هر حال فرقی نمیکند چون از هوس و شهوت سخن گفته پس " نهاد " نقش اساسی را در این غزل دارد .

 غزل شماره ی 3 :

 ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیر ها                                        زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا

 نقد روانکاوانه :

 در این بیت " من " یا همان عقل و منطق مولانا در حال سرکوب کردن بخش " نهاد " یا همان شهوت های اوست . در واقع در این بیت از غزل مولانا ، طبق سروده اش دل مورد باز خواست قرار گرفته است . درباره ی کار های اشتباه و خطاهایی که انجام داده و کاراهایی که در آن ها به نوعی مقصر بوده ایت . به طوری که انگار دل در مقابل وفا و جوانمردی دیگری از خودش جفا و نامردی نشان داده است که مولانا او را از کارش سرزنش می کند و می گوید برای انجام این کار چه عذر و بهانه ای داری ؟ ...

غزل شماره ی 5 :

 آن شکل بین آن شیوه بین وان قد و خد و دست و پا را                         آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدارند قبا

 نقد روانکاوانه :

 در این بیت از غزل مولانا ، او در حال توصیف وضعیت معشوق است . و حالات و زیبایی های اورا به زبان توصیف کشانده است . طبق نظر یونگ رانشناس بزرگ نقد روانکاوانه ، وقتی مردی از معشوق خود سخن می گوید ، در واقع این خود او نیست بلکه بخشی از وجود هر انسانی را " آنیما " فرا گرفته است . " انیما " در واقع بزرگ روح زن است که درون مرد قرار می گیرد . و درواقع احساسات مردان هم به همین علت وجود این " آنیما " ست .

 


نوشته شده در  پنج شنبه 90/2/1  توسط ما سه نفر  |  نظر


 غزل شماره ی 6 :

 بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما                                         زیرا نمی دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما

 نقد راون کاوانه :

 در این بیت از غزل شماره ی 6 مولانا ، مخاطب او ازرائیل است و گویا او را مورد بازخواست قرار داده است . و همچنین به این دلیل که از طریقه ی سازگاری و کنار آمدن ازرائیل با خودش سخن می گوید " پرسونا " در این غزل به وضوح دیده می شود . یونگ معتقد بود که " پرسونا " نقاب است که فرد در حضور در جامعه به خودش می زند و همچنین این نقاب می تواند طریقه ی سازگاری و کنار آمدن او با دیگران و جامعه هم باشد . پس در این غزل که مولانا از هم رنگ شدن میر اجل با حودش که منظور همان ازرائیل است سخن می گوید می توان گفت به عقیده ی یونگ در این غزل پرسونا وجود دارد .

غزل شماره ی 20 :

 چندان که خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را                                   می دان که دود گولخن هرگز نیابد بر سما

 نقد روانکاوانه :

در این بیت از غزل شماره ی 20 مولانا ، خشونت را می توان به وضوح حس کرد . در واقع طبق نظریه ی فروید پایه گذار نقد روانکاوانه در این غزل به عل آوردن کلماتی همچون جنگ ، تهدید ، دود ، گرمی و ... این بزرگ رو ح مرد است که سخن می گوید یعنی احساسات مردانه ای که درون یک مرد وجود دارد و لطافت و احساساتی بودن غزل را از بین می برد . و آن را کمی خشن تر و مردانه تر می کند . یونگ اسم این بزرگ روح مرد را درون مردان " آنیموس " قرار داد . که در این غزل به طور کامل آن را میبینیم .

غزل شماره ی 53 :

 عشق تو آورد قدح پر ز بلا ها                                                                  گفتم می نخورم پیش تو شاها

 در این بیت از غزل شماره ی 53 مولانا از بلاهایی که عشق معشوق بر سرش آورده است گله و شکایت می کند . از نظر یونگ وقتی کسی این گونه شکایت می کند دچار یک نوع عقده ممکن است شده باشد . که به آن عقده " سایه گفته می شود . و از طرف دیگر هم می توان گفت چون مولانا در این غزل از خوردن می خودش را در نزد شاه منع کرده است می تواند در این قسمت " من " وجود داشته باشد .

 غزل شماره ی 57 :

 جمالش آفتاب آمد ، جهان او را نقاب آمد                                                      ولیکن نقش کی بیند به جز نقش و نگاری را

 در این بیت از غزل مولانا ، او در حال بیان خوبی ها و حسن های اخلاقی فرد دیگری است . و آن ها را توصیف می کند . مثلا او را به آفتابی تشبیه کرده است که اگر جهان هم جلوی آن را بگیرد باز هم روی آن تاثیری نمی گذارد . پس می توان گفت طبق نظریه ی یونگ در این بیت " سایه " یا یک جور عقده وجود دارد که مولانا خصوصیاتی که دلش می خواسته داشته باشد را در دیگری دیده است و به توصیف او پرداخته است .

غزل شماره ی632 :

عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد                                      بر گیر و دهل می زن کان ماه پدید آمد

نقد روانکاوانه :بر اساس نظریه آدلر مولوی در این شعر آمدن عید را با یک لحن خاصی توصیف می کند و با تکرار آن در ابیات مختلف به هیجان آن می افزایددر واقع این نشان از" خودخلاقی" شاعر است .

 غزل شماره ی 785 :

ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند                                          و نه زان مفلسکانیم که بز لاغر گیرند

 نقد روانکاوانه :بر اساس نظریه آدلر شاعر در این جا به سبک زندگی اشاره شده و آدلر زندگی خودش را وصف وشرح داده .


نوشته شده در  پنج شنبه 90/2/1  توسط ما سه نفر  |  نظر


آدلربرخلاف فرویدمعتقدبودکه:رفتارانسان توسط غرایزتعیین نمیشود.بلکه تابع هدف هاییست که روبه سوی آینده دارند.

ازنظراواهداف کلی ماآرمان های خیالی هستندکه واقعیت ندارند.اندیشه های خیالی وجوددارن که مابه وسیله ی آن هامسیرزندگی خودراهدایت می کنیم. (رامن سلدن،1373)

 احساس حقارت :

 آدلر اعتقاد داشت که همه در تجربه ی اول مقایسه ی خودشان با جهان اطرافشان احساس نا توانی می کنند و و قتی که احساس حقارت می کند فرد برای غلبه بر این حس ناخوشآیند و جبران حقارتهای خودش تلاش می کند و به برتری میرسد. آدلر معتقد بود که احساس حقارت ضروری است.چون به وجودآورنده ی انگیزه برای پیشرفت و ترقی آدم است. (رامن سلدن،1373)

 عقده ی حقارت :

 هنگامیکه فرد نتواند براحساس حقارت خود غلبه کنداین حس تقویت و تشدید می شود و منجر به شکلگیری عقده ی حقارت می شود. عقده ی حقارت به سه شیوه می تواند در کودکی شکل گیرد:

 1)حقارت جسمانی: کودکی که ضعف و نقص جسمانی دارن اگر این ضعف هایش مورد توجه قرار گیرد،در صدد جبران آنها بر می آید و برای جبران آنها تلاش می کند.اگر این تلاشها بی نتیجه باشد عقده ی حقارت در آن فرد ایجاد خواهد شد.

 2)لوس کردن: کودکان ناز پرورده به این علت که چیرگی بر مشکلات و سازگاری با دیگران را نیاموخته اند وقتی با مانعی در زندگی مواجه می شوندبه این نتیجه میر سند که ناتوانی خودشان باعث شده است و دچار احساس حقارت می کنند.

 3)نادیده گرفتن: کودکی که به علت عدم توجه و بی تفاوتی والدین یا حالت خصمانه ی آنها نیاز هایش بر طرف نشده احساس بی ارزشی می کند و دچار عقده ی حقارت می شود. (رامن سلدن،1373)

 عقده ی برتری جویی :

 این امکان وجود دارد که یک فرد در مقابل احساس حقارتش ، گرایش به جبران بیش از اندازه پیدا می کنه و دچار عقده برتری می شود . فرد گرایش به تکبر و سلطه جویی دارد .

(رامن سلدن،1373)

اصل برتری جویی :

آدلر " برتری جویی " را اصلی ترین انگیزه ی زندگی و به دست آوردن استعداد ها بالقوه اش می داند . و منظور از آن تسلط بر دیگران نیست بلکه انگیزه ای است که از اول تولد تا آخر حیات با انسان همراه است . (رامن سلدن،1373)

غایت و هدف زندگی :  

 آدلربرخلاف فرویدمعتقدبودکه:رفتارانسان توسط غرایزتعیین نمیشود.بلکه تابع هدف هاییست که روبه سوی آینده دارند.

ازنظراواهداف کلی ماآرمان های خیالی هستندکه واقعیت ندارند.اندیشه های خیالی وجوددارن که مابه وسیله ی آن هامسیرزندگی خودراهدایت می کنیم. (رامن سلدن،1373)

اثر ترتیب تولد :

 آدلرترتیب تولدرایکی ازاصلی ترینعواملی می داندکه برماهیت سبک زندگی فرداثرمی گذارد.اومعتقدبود که فرزنداول که توجه کامل ودربست راازوالدین دریافت می کندپس ازتولدفرزنددوم حسادت می ورزد.به همین دلیل است که فرادمنحرف و روان رنجوربیشتر،ازفرزندان اول هستند.

 هم چنین،فرزنددوم رقابت جوترازفرزنداوا است ورشدفرزندآخر،سرعت چشم گیری دارد؛ولی اگرنازپرورده شونددربزرگسالی هم همین گونه اند؛آنان درپی آن اند کهدرمرکزتوجه قراربگیرند.به همین دلیل احتمال بیشتری وجودداردکه ضربات شدیدروانی راتجربه کنند. (رامن سلدن،1373)

نظریه ی خود خلاق :

به عقیده ی آدلرشخصیت آدمی فقط ازاستعدادهای ذاتی و تاثیرات محیط خارجی و تعامل این عوامل شکل نمی گیرد.بلکه خلاقیت و ابتکاری هم وجود دارد.یعنی اینکه انسان برای ارضای میل به برتری جویی خود عوامل زیستی و اجتماعی را به صورت خلاقانه و ابتکاری در تجارب تازه به کار می برد .آدلر معتقد بود سبک زندگی در بهترین صورت شامل روشی خلاقو مثبت است که به فرد اجازه می دهد که انرژی های خودش را در راههای مثبت و سازنده به کار گیرد. (رامن سلدن،1373)

علاقه ی اجتماعی :

 

آدلر معتقد بود که انسان اجتماعی به دنیا می آید و به این اجتماعی بودن علاقه دارد که این  ذاتی و فطری است .از نظر آدلر کسانی که احساس علاقه ی اجتماعی ندارند ممکن است به افرادی نامطلوب از نظر اجتماعی مانند روان رنجور مجرم و مستبد تبدیل شود.پ

(رامن سلدن،1373)

خود آگاهی :

 آدلر وجود ضمایر آگاه و ناخودآگاه را در انسان نفی کرد و اعتقاد داشت که خودآگاهی در شکل گیری انسان نقش عمده ای داشته است.

در واقع انسان از اعمال،خودآگاهی دارد و می داند که چه کند چرا می کند و هدف و چیست.می تواند هدفی را پیش رو داشته باشد و برای رسیده به آن تلاش کند و راه رسیدن به هدف را آگاهانه انتخاب کند. (رامن سلدن،1373)

 سبک زندگی :

 همه برای رسیدن به برتری از یک سری الگو بهره می گیریم.

آدلر این الگوی منحصر به فرد را سبک زندگی نامیده است.که از تعامل سه عامل بدنی،روانی و اجتماعی شکل می گیرد.

 از دید آدلر هر فرد با اراده ی خودش مناسب ترین سبک زندگی را انتخاب می کند و به وجود می آورد هروقت این سبک زندگی خلق شد در طول زندگی ثابت است و منش بنیادین ما را خواهد ساخت.(رامن سلدن،1373)


نوشته شده در  پنج شنبه 90/2/1  توسط ما سه نفر  |  نظر


تصویر اصلی را ببینید

 

 

از همان آغاز اختلافاتی میان فروید و برخی از پیروانش ایجاد شد. یونگ که نقش مهمی در توسعه افکار فروید داشت، خیلی زود پس از بزرگ‌تر شدن اختلافاتش با فروید از او جدا شد و راه نوینی را در روانشناسی و مطالعات روانشناسانه ادبیات و هنر گشود. تفاوت عمده فروید و یونگ به نوع نگرش آنها به ضمیر ناخودآگاه باز می‌گردد. زیرا یونگ برخلاف فروید، به ضمیر ناخودآگاه جمعی توجه داشت. به عبارت دیگر، فروید به طور متمرکز به ضمیر ناخودآگاه فردی و تاثیر آن بر رفتارها و احساسات و همچنین خلق آثار ادبی و هنری می‌پرداخت، اما یونگ بر ریشه‌های بسیار کهن‌تر ضمیر ناخودآگاه تاکید می‌کرد. در ضمن یونگ بیش از فروید به هنر به ویژه هنرهای بصری توجه می‌نمود. دستاوردهای یونگ نسبت به فروید کمتر در حوزه نقد روانکاوی مورد استقبال قرار گرفت و بیشتر نقدهای دیگر به ویژه اسطوره‌ای و تخیلی از آن بهره بردند. البته در روانشناسی نیز این جریان به طور کلی از بین نرفت.

نظریات یونگ بنا به شرح زیر است :

آنیما: مظهر طبیعت زنانه در وجود مردان، یعنی روح مؤنث در مرد که به عقیده یونگ الهام‌بخش آثار هنری می‌باشد.

انیموس: مظهر طبیعت مردانه در وجود مردان که بیشتر در تصمیم‌گیریهای مهم جلوه می‌کند.

سایه: بخش پست و سرکوب‌شدة شخصیت آدمی است.

پرسونا: طریقه سازگاری و کنار آمدن فرد با جهان، نقابی که فرد به‌واسطة حضور در جامعه بر چهره دارد. یکی دیگر از نظریات او و اختلاف دیگرش این بودهکه با دو فرضیه فروید درباره اینکه میل جنسی منشأ تمام فعالیتهای انسان است و اینکه هنرمند به نوعی بیمار روان‌پریش است مخالفت کرد و نظریات خود را ارائه کرد.

همچنین یونگ در روانشناسی اصطلاحات مهمی چون ناخودآگاه جمعی، درونگرایی، برونگرایی و صور اساطیری (آرکی‌تایپ ) را مطرح می‌کند که این نظریه‌ها و اصطلاحات در مباحث جدید نقد ادبی مخصوصاً نقد اساطیری و نقد روانشناسی کاربرد دارند.(حسین پاینده،1387)

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در  پنج شنبه 90/2/1  توسط ما سه نفر  |  نظر


<      1   2   3   4      >